
میخام بدونی و بفهمی چی تو دل من میگذره.از اون همه شبهه که تو ذهنت داری واهمه دارم و میدونم تو اصلا از حال دل من خبر نداری...
الان که دارم برای تو، برای اولین محبوبم مینویسم، یه گلوله آتیشم، یه دنیا احساسم و دلم پر از دلتنگیه فقط نمیدونم کجای دلم گذاشتمش که همیشه در دسترس نیست! هر وقت احساس خطر و ضربه خوردن میکنه میره و نمیدونم کجا قایم میشه! چه بسا لحظه هایی که از به زبون آوردن این غلیانات خودداری کردم چون بارها و بارها جدی گرفته نشده حتی به تمسخر هم گرفته شدن...نمیدونم شاید دلیل این کارات عدم اعتماد به نفس یا شایدم از روی حسادته که تو نمیتونی اینجوری احساس رقیقتو بیان کنی اما یادت باشه احساسی که به تمسخر گرفته بشه رفته رفته نابود میشه ، یادت باشه حتی اگه مسخره ترین احساس دنیا رو هم شنیدی تحسینش کنی چون 100% بخاطر مسخره شدن به زبون نیومده...
همیشه به حال کسایی که با ولع خاصی از عشق و محبوبشون حرف میزدن حسرت میخوردم و با دقت به حرفاشون گوش میدادم بلکه معیارهای عاشق بودنو بفهمم و بتونم بین عشق و دوست داشتن تفاوتی قائل بشم ...
تو اینکه دوستت دارم هیچ شکی نیس و میدونم تو نیز هم ولی در مورد عشق هنوز هیچ نظری ندارم
عاشق واقعی از زخم خوردن از عشقش نمیترسه، از ابراز احساسش جلوگیری نمیکنه چون خودشو جدا از اون نمیبینه. عاشق واقعی قادره محبوبش رو هم عاشق خودش کنه فقط کافیه خودش باشه و اینقدر از این عقل مصلحت اندیشش کمک نخاد.
نمیدونم چرا تلاشی واسه بودن با من نمیکنی در حالیکه من بارها از نبودت و میل به داشتنت تا عمیق ترین دره های سکوت رفتم و از این حسرت ناتموم از همه ی دنیای اطرافم کیلومترها فاصله گرفتم. حتی نمیپرسی کی کلاسا تموم میشه و بر میگردم خونه...
نمیخای منو به سمت خودت جلب کنی و هیچ چیز مثل واقعیت مفید نیست.
نظرات شما عزیزان: